عقیده، ترکیبی از عشق و تعـقل
درست است که ما باید خود به دنبال عقیده خویش برویم و خود عقیدهمان را انتخاب کنیم، ولی از سوی دیگر هیچ مکتب و مرامی نیز نمیتواند بینش خویش را به ما تحمیل کند، چرا که پذیرفتن عقیده، عملی برخواسته از قلب و درون انسان است و بر این اساس، عقیده، پذیرفتنی و جذبشدنی است، نه اجباری و تحمیلی.
عقیدهای که انسان دل به آن میسپارد، باید 2 ویژگی اساسی داشته باشد: در ابتدا باید نوعی جهانبینی و نگرش نسبت به انسان و جهان ارائه دهد که محکم، استوار، منطقی و معقول باشد و بتواند عقل انسان و درون او را قانع و راضی کند. سپس در مرحله دوم باید بتواند با توجه به آن نگرش، اهداف و خواستههایی را برای ما مشخص نماید که به آن اهداف، از صمیم دل عشق بورزیم و به سوی آنها کشش داشته باشیم. پس باید جستجو کنیم تا چنین نظام عقیدتی که دارای دو پایه تعقل و عشق باشد را بیابیم و با علم و یقین و آگاهی آن را برای خود، انتخاب نماییم و سپس زندگی خویش را با آن تطبیق دهیم. اگر این گونه انتخاب کنیم، واقعاً شیرینی و لذت ایمان به عقیدهای دوستداشتنی و استوار را با تمام وجود میتوانیم احساس کنیم.
بنابراین آنچه که باعث تمایز بین انسانها میشود، باور و عقیده آنهاست؛ این عقیده من است که معین میکند من که هستم؟ آیا انسانی واقعی و حقیقیام و یا هیولایی هستم که تنها صورتی انسانی دارد؟
اما یک سؤال دیگر هنوز باقی است؛ اگر من از تمامی مزایای برگزیدن و دلسپردن به عقیده و انتخاب آزادانه باور خود چشمپوشی کردم، آیا اینگونه بودن تنها باعث میشود تا از حرکت به سوی زندگی بهتر بازمانم و در جای خود متوقف شوم؟ یا آنکه اگر من از اختیار و انتخاب خویش استفاده نکردم، آن را به دیگران سپردهام تا آنان برای من تصمیم بگیرد؟ آیا مثال ما، مانند انسانی است که به او پیشنهاد میشود تا شنا کردن را یاد بگیرد؛ ولی او با تمام مزایایی که آموختن شنا دارد، طوری عمل میکند که در طول زندگی، هرگز با دریا مواجه نشود، یا آنکه ما همانند شخصی هستیم که در وسط اقیانوسی عمیق قرار دارد و اگر او خود شنا نکند، یا در عمق آبها غرق میشود و یا امواج سهمگین اقیانوس، او را بازیچه خویش قرار میدهند و به این سو و آن سو میکشانند. واقعاً ما در زندگی خویش در کدامین شرایط قرار داریم؟